درجلسه ی امتحان عشق،من مانده ام ویک برگه سپید...
.یک دنیاحرف ناگفتنی ویک بغل تنهایی ودلتنگی.....درددل من دراین کاغذکوچک جانمیشود...
.زمان
زیادی ازشروع امتحان گذشته امابرگه من سپیداست...درست برعکس دلم....
امتحان سختی است....هرچقدرتلاش میکنم تاازروی برگه دوستانم چیزی بنویسم نمیتوانم..
.تقلب بی فایده است...
دراین سکوت بغض الود،قطره کوچکی هوس سرسره بازی میکند...
.وبرگه ی سفیدم،عاشقانه قطره رابه اغوش میکشد..
.اوج میگیردبال های احساس براسمان سپید کاغذم...عشق تونوشتنی نیست..
.قلم رابرمیدارم ودربرگه ام کناران قطره،ابرکوچکی میکشم
.اماروی آن خراشی است،به قول سهراب "همیشه خراشی است روی صورت احساس..."
چسب زخمی روی قلبم می کشم...شایداینطورمدت زمان بیشتری بدون اوزنده بمانم....
"وقت تمام است"..
برگه هابالا...
RAHA